پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 شهریور 1 توسط فاطمه ایمانی | نظر

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

(سوره بقره ـ آیه 183 )

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، روزه داشتن بر شما مقرر شد، هم چنان که بر کسانى که پیش از شما بوده‏اند مقرر شده بود، تا پرهیزگار شوید.

 

تصاویر ویژه ماه مبارک رمضان





طبقه بندی: رمضان،  ماه رحمت،  تصویر
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 مرداد 25 توسط فاطمه ایمانی | نظر

مطلب زیر را جایی خوندم دیدم بد نیست برای شما نقل کنم:

 

خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با هر username که باشم، من را connect می کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه friend برای من add می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه wallpaper که update می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه undo کردن را به من می دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که من راinstall کرده است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت به من پیغام line busy نمی دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تلفنش همیشه آنتن می دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که شماره اش همیشه در شبکه موجود است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت پیغام no response نمی دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست.
خدا را دوست دارم ، بخاطر این که وسط حرف زدن نمی گوید ، وقت ندارم ، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که من را برای خودم می خواهد، نه خودش.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آن را ندارم.
خدا را دوست دارم به خاطر این که از من می پذیرد که بگویم : خدایا دوستت دارم




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 تیر 28 توسط فاطمه ایمانی | نظر

امروز

چشمهای ما

تنها یک پنجره

و یک روشنایی

به نام نور محمدی را می شناسد .

امروز

تنها یک آسمان

و یک گل

به نام گل محمدی را می شناسد.

امروز

تنها به یک شمیم

و یک عطر

به نام عطر محمدی خو گرفته است.

از این روست

که مقاوم ایستاده ایم

و رو به یک پنجره و آسمان داریم

و در باغچه دستان همه مان

تنها یک گل روییده است.

دریا

ترانه ی تو را می خواند

زمین

آرزوی پاکی تو را دارد

و من

بر ماسه های ساحل دریا

می نویسم

جهان به مهربانی تو زنده است

یا محمد





طبقه بندی: مبعث،  محمّد،  شعر
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 تیر 21 توسط فاطمه ایمانی | نظر

چند روزی است که از قتل زن مسلمان مصری در یکی از دادگاه های کشور آلمان که ادعای دفاع از حقوق بشر دارد میگذرد.

داعیه داران دفاع از حقوق بشر را چه شده است که ساکت مانده اند و نسبت به این جنایت دلخراش  هیچ عکس العملی نشان نمی دهند؟! مگر همین ها نبودند که برای مرگ مشکوک خانم آقا سلطان صدها بیانیه و کلیپ و تصویر منتشر کردند و برای پایمال شدن حق شهروندی او دل سوزاندند؟ پس چه شده که حتی یک تصویر و فیلم از صحنه ی قتل زن باردار محجّبه ی مسلمان منتشر نمی کنند؟!

با وجودی که این دادگاه مجهّز به دوربین های مدار بسته است ولی تا کنون حتی یک فیلم هم از صحنه ی جنایت منتشر نشده است. ولی وقتی یک زن در یکی از خیابان های شهر تهران به قتل می رسد از زوایای مختلف فیلم و عکس از صحنه ی جنایت تهیه می شود. این دوربین ها از کجا می دانسته اند که قرار است در فلان خیابان در فلان ساعت زنی به قتل برسد که آماده ی تصویر برداری بوده اند؟

در دادگاهی که به اصطلاح مهد عدالت است، زنی باردار در برابر چشمان شوهر و فرزند خردسالش با ضربات متعدّد چاقو به قتل میرسد ، در حالیکه مأمورین پلیس و قاضی نیز شاهد این جنایت هستند. ولی پلیس بجای اینکه جلوی قاتل را بگیرد به سمت شوهر این زن مظلوم که قصد دفاع از همسرش را داشته است شلیک می کند و او را زخمی می کند و به قاتل اجازه می دهد که هجده ضربه ی چاقو بر بدن این زن وارد کند و زن در جا جان دهد.

راستی اگر قاتل مسلمان بود و مقتول آلمانی ، مدعیان دفاع از حقوق بشر باز هم اینقدر نسبت به این جنایت بی توجه بودند؟!

وقتی این خبر را شنیدم واقعا متأسف شدم. به همان اندازه که از مرگ خانم آقا سلطان دختری جوان که مطمئنن هزاران آرزو در سر می پروراند ، ناراحت شدم ، برای این زن مسلمان مصری نیز متأسف شدم. ولی داغی که قتل این زن محجّبه بر پیکره ی اسلام نهاده است خیلی عمیق تر است ، زیرا این زن به خاطر حجابش توسط یک اسلام ستیز آلمانی به قتل رسید.

زن مسلمانی که برای تز دکترای خود به کشوری غیر اسلامی سفر کرده بود ولی حاضر نشد حجابش را بردارد. این در حالی است که بسیاری از دختران مسلمان ایرانی ما حتی ذره ای برای حجاب اسلامی خود ارزش قائل نیستند.

کاش قدری از خواب غفلت بیدار شویم و به خود آییم.





طبقه بندی: مروه الشربینی،  زن محجّبه مسلمان،  جنایت جوان آلمانی،  مظلومیت مسلمانان،  کودک سه ساله ای که شاهد قتل مادر خود بود
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 تیر 17 توسط فاطمه ایمانی | نظر

یادش به خیر یه روزگاری هر وقت احساس تنهایی میکردم و دلم می گرفت ، میرفتم کنار پنجره و منظره ی زیبای کوهپایه ی نزدیک خونه مون را با لذت تماشا می کردم. زمستونای برفی کوه و تابستونای سرسبزش ، همه و همه امید را به زندگیم می آورد. چقدر آرامش پیدا می کردم!

ولی الان چند ساله که وقتی میرم کنار پنجره جز درخت آلوچه ی توی حیاط خونه مون و چند تا ساختمون آپارتمانی چیز دیگه ای نمی بینم. وقتی ساختن آپارتمانهای کوچه جلویی مون شروع شد تا مدتها اشک ریختم و غصه خوردم چون ساختمانهای جدید جلوی منظره ی زیبای کوهپایه رو می گرفتند.

ولی ساختمانهای جدید یه فایده هم برام داشت. اونم این بود که مجبور شدم برای دیدن کوهپایه زیبا یه کمی به خودم زحمت بدم و بجای تماشای مناظر زیبای کوهپایه از پشت پنجره ، از خونه بیرون برم و دنیا رو جور دیگه ای ببینم.




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 خرداد 13 توسط فاطمه ایمانی | نظر

به گزارش رجانیوز ، استعفای 14 شهریور سال 67 نخست‌وزیر دهه 60 آن‌قدر بر امام راحل که بارها از وی حمایت کرده بودند، گران آمد که رابطه امام با وی در سال آخر کاملاً سرد و متفاوت با گذشته بود.

بازخوانی متن استعفای مهندس موسوی و پاسخ امام (ره) به این استعفا اما می‌تواند روشنگر تعامل بی رودربایستی امام راحل با فردی باشد که همواره برای توجیه دوره و عملکرد خود از بنیان‌گذار فقید انقلاب اسلامی هزینه می‌کند.

نکته جالب این است که آنچنانکه امام در نامه خود تأکید می‌کنند موسوی در نوشتن این استعفانامه با رهبر انقلاب و رئیس‌جمهور وقت هیچ‌گونه هماهنگی نکرده است.

 نامه ی عتاب آمیز امام خمینی رحمة الله علیه به مهندس موسوی: 

« جناب آقای موسوی نخست‌وزیر محترم

 نامه‌ی استعفای شما باعث تعجب شد.

 حق این بود که اگر تصمیم بدین کار داشتید، لااقل من و یا مسئولین رده بالای نظام را در جریان می‌گذاشتید. در زمانی که مردم حزب‌الله برای یاری اسلام، فرزندان خود را به قربانگاه می‌برند چه وقت گله و استعفا است. شما در سنگر نخست‌وزیری در چارچوب اسلام و قانون اساسی به خدمت خود ادامه دهید، در صورتی که نسبت به بعضی از وزرا به توافق نمی‌رسید چون گذشته عمل شود. این حق قانونی مجلس است که به هر وزیری که مایل بود، رأی دهد. تعزیرات از این پس در اختیار مجمع تشخیص مصلحت است که اگر صلاح بداند به هز میزان که مایل باشد، در اختیار دولت قرار خواهد داد. همه باید به خدا پناه ببریم و در مواقع عصبانیت دست به کارهایی نزنیم که دشمنان اسلام از آن سوء استفاده کنند. مردم ما از این گونه مسائل در طول انقلاب زیاد دیده‌اند. این حرکات هیچ تأثیری در خطوط اصیل و اساسی انقلاب اسلامی ایران نخواهد داشت. از آنجا که من به شما علاقمندم، انشاءالله عندالملاقات مسائلی است که گوشزد می‌نمایم.

سید روح‌الله الموسوی الخمینی

15/6/67» 

زمان استعفای مهندس موسوی مصادف بود با پایان حمله مرصاد و آغاز گفتگوهای آتش بس بین ایران و عراق.

امام خمینی (ره) در حکمی دکتر علی اکبر ولایتی ( وزیر امور خارجه وقت ) را به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در مذاکرات آتش بس بین ایران و عراق تعیین کردند و دکتر ولایتی به سرعت عازم نیویورک شد.

استعفای میرحسین موسوی همزمان با صبح اولین روز این مذاکرات بود. تاثیرات این استعفا در مذاکرات ، بعدها توسط دکتر ولایتی بسیار ناگوار و خورد کننده عنوان شد.

 





طبقه بندی: استعفای میر حسین موسوی در سال 1367
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 خرداد 7 توسط فاطمه ایمانی | نظر

بزرگی برایمان جریانی را تعریف کرد که من نیز در اینجا برای شما نقل میکنم: 

پسر عمه ای دارم که نصیحت می کرد تا والدینت زنده هستند قدر آنها را بدان، دیر زمانی خواهد رسید که بسیار بسیار دیر خواهد شد.

تعریف می کرد: بچه بودم بعد از فراغت از بازی و شادی خسته و کوفته به خانه برگشتم! دیدم مادرم در رختخواب خوابیده و مریض احواله.

مادرم بامهربونی هی می گفت: مادر ! بیا چند دقیقه پیش من میخوام بیشتر ببینمت! محمد پسرم می خوام از نزدیک نگاهت کنم ....  

ولی من چه کردم! بدون اینکه توجه ای به او کنم، از فرط خستگی بازی کودکانه رفتم برای استراحت و خواب.

صبح با صدای آه و ناله و شیون اطرافیان از خواب بیدار شدم ، به ناگاه جمعیت انبوهی را در خانه مان دیدم که می گفتند: لا اله الا الله... به عزت و شرف محمد لا اله الا الله....

 آری مادر به زیبایی هر چه تمام تر خوابیده بود! مادرم دیگر نبود! مادر دیگر به من نگاه نمیکرد! آه ...

مادر دیگر نبود که به من بگوید دیر شد پسر ! بیدار شو !

گویا سال هایی بی جاودانه رقم خورد ...

راه می رفتم با صدای او، می نشستم برای او، می نوشتم برای دست های سرد او، می گریستم برای نگاه شکسته در آغاز پایان او ، می مردم هر روز برای گفتن یک بار لا لایی زیبای او،

دیگر می دانستم، بزرگ شده بودم

و انگار خسته تر در قصه ای بی گریز ، پایان را لمس می کردم،

مادرم در بستر خاکستری بیمارگونه ای آشفته، با مرگ ملاصق بود

انگار دیگر، تنها در شب بی آغازی دیگر، صدایی نبود،

لا لایی نبود،

انگار همه در سوگ غمناک شکستن صدایی مادرگونه ، سخت می گریستند

مادر من هم نبود

او هم به قصه ای در سرزمین پرپر یادی واژگون از سرخی بی دلیل، شب و روز را ترک گفته بود،

مادر من هم به سایه ای بی آغاز، ما را ترک گفته بود

او دیگر نبود تا که طنین نازک صدایش مرا بلرزاند به یادی ناب گونه،

به فریادی سرخ وار از آتشی در درون ، فریاد می زنم:

مادرم را می خواهمآه مادر مادر مادر ...

می خواهم برایم بگوید، مرا بزند، مرا با زور غذا دهد.

من مادرم را می خواهم ...

می خواهم بگوید : دیر شد پسر، چرا نمیری!

انگار زمان دیگر با من قهر است ...

هیچگاه نخواهد شد ،

نخواهد شد که باغ سبزوار مادرم را دیگر بار ببینم ،

نخواهد شد که دستهای سردش را آرام ببوسم ،

نخواهد شد که در زمستان از خیال لبریز، آرام لباس تنم کند!

نخواهد شد که مرا ببوسد!

نخواهد شد که مرا در شب تاریخ ساز از دیروز خوش تر ، بغل کند و نگاهش را به من هدیه دهد!

دیگر هیچ هم نخواهد شد هیچ وار ...من مادرم را می خواهم ...

مادرم خواب است ... آرام حرف بزنید! مادرم خواب است ... مادرم خواب است ...

آه مادر مادر مادر ...

 





طبقه بندی: مادر
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.