به قول آقای حایری :
حسینی بودن یعنی همیشه وسط میدان باقی ماندن و غیرت و عزت و ولایت و آخرت را چسبیدن ، ولو به قیمت از دست دادن همه آنچه که شما با آرزویش شبها می خوابید و صبحها به عشقش بلند می شوید.
.... و رمز این مقاومت همان"هیهات من الذّله" ،مهمترین پیام محرم و اعتقاد قلبی حزب الله است...
طبقه بندی: فلسطین ، مقاومت ، حسینی بودن ، حزب الله ، عزّت ، ولایت ، آرزو
اُف بر سران بی غیرت عرب!
نفرین بر شما بی غیرتان روباه صفت! شرمتان باد که نام مسلمان را بر خود گذاشتید. ننگ بر شما !
مدعیان دفاع از حقوق بشر کجایند؟!!
طبقه بندی: غزّه ، فلسطین ، خون ، شهادت ، اسرائیل ، صهیونیسم ، سران بی غیرت
محرم که فرا میرسه بازار نذری دادن ها هم خیلی گرم میشه. حکمت غذای نذری چیه که حتی آدمهای سیر هم سرش دعوا می کنند؟! نمیگم غذا نذر امام حسین کردن ایرادی داره. اتفاقا باید همه ی زندگیمون را نذر امام حسین علیه السلام و فرزندانش بکنیم.
امّا بعضی وقتا بعد از مراسم عزاداری وقتی می بینم خانم های عزاداری که تا چند دقیقه پیش داشتد برای امام حسین علیه السلام می زدند توی سر و سینه شون و ضجّه می زدند ، چطور برای یک غذای اضافی به جون هم می افتند و فحش و ناسزاهایی بار همدیگه می کنند که ...
لا إلا إلّا الله ...
راستش اون لحظه پیش خودم تصوّر می کنم وقتی به مجلس ختم عزیزی بریم به هر چیزی می تونیم فکر کنیم إلّا غذا. اصلا کی روش میشه جلوی صاحب عزا که دم در ایستاده عزاداران را بدرقه میکنه سر یه قاشق غذا دعوا کنه !
پس چرا خیلی ها اینطور حرمت مجلس عزا را می شکنند ؟!
کاش این غذاهای نذری را ببرند مناطق فقیر نشین شهر بین خانواده های فقیری که محتاج یک لقمه نون شب هستند پخش کنند. وقتی یک بچه ی گرسنه که چند وقته رنگ غذای خوب را ندیده ببینه از طرف امام حسین علیه السلام براش چه غذای لذیذی آوردند چقدر خوشحال میشه!
به نظرتون اون بچه دیگه یادش میره چه کسی اون لطف بزرگ را در حقّش کرده ؟
مجالسی رفتم که به جز خرما و چای پذیرایی دیگه ای نداشته ولی اونقدر صفا توش بوده که آدم هیچ وقت اون حس و حال معنوی را جای دیگه درک نکرده.
چه اشکالی داره پذیرایی عزاداری هامون خرما باشه و غذایی که نذر کردیم را ببریم به کسانی بدیم که خدا هم به شاد کردن اونها راضیه؟
چه بشری هستیم ما؟!
خودمون سیر هستیم و از شکم گرسنه ها هیچ خبر نداریم !
خدا یااااااااا خودت به ما رحم کن .
طبقه بندی: محرم، غذای نذری، فقر
از قفس تن خسته شده ام ! شوق پرواز دارم اما بال و پرم شکسته است ، منتظر درمانم که فرا رسد .
ای بهترین دوست! قفسِ تنم را بشکن تا مرغِ روحم به سوی تو سبکبال پر کشد و در آسمان مهر و محبتت پرواز کند . آنچه به خوبا ن درگاهت چشاندی به من بچشان ! آن مرگِ سرخی را که به محبّانت هدیه دادی؛ به من ارزانی دار .
( زنده یاد حاج رضا ابو القاسمی )
چه زود دیر می شود ...
چه زود دو سال گذشت ...
استادی داشتیم که می گفت همیشه به این کتاب های دست دومی که کنار خیابون به فروش میرسه سری بزنید. گاهی اوقات میون همین کتاب های دست دوم ، کتاب های کمیابی که در کتابفروشی ها پیدا نمیشه پیدا می کنید.
دیروز لابلای کتاب های دست دومی که کنار خیابون به فروش می رسید کتابی رو دیدم که من را به یاد خاطرات شیرین هجده نوزده سال پیش دوران کودکیم انداخت.
ده ساله بودم که شیفته مجموعه کتاب های « قصه های خوب ، برای بچه های خوب » ( که هر جلدش حاوی داستان های زیبایی بود : قصه های چهارده معصوم ، قصه های مرزبان نامه ، قصه های گلستان و ملستان ، ... ) شدم.
دختر همسایه مون که هم سن و سال من و خواهرم بود تمام جلد های این مجموعه را داشت. هر روز من و خواهرم می رفتیم روی پله های جلوی درشون می نشستیم و به نوبت یکی مون یک داستان می خوند و بقیه گوش می دادند. هر روز منتظر بودم که اون ساعت برسه و برم بقیه کتاب رو بخونم.
اون روزا یکی از آرزوهام این بود که تمام جلد های این کتاب را برای خودم داشته باشم ولی هیچ وقت به این آرزوم نرسیدم. هر چند ده یازده سال بعد وقتی دستم به جیبم رسید و توانایی خرید کتاب را پیدا کردم ، جلد های نو این کتاب با چاپ جدید در کتابفروشی ها وجود داشت ولی من دوست داشتم همون چاپ قدیم دوران بچگی ام را پیدا کنم. دیروز وقتی چند جلد از این مجموعه را با چاپ سال 1364 دیدم بدون تأمّل خریدمش.
واقعا چه داستان های حکمت آمیز و زیبایی در این کتاب اومده و چقدر آموزنده است. کاش همچین کتاب هایی جزو دروس بچه های ابتدایی و راهنمایی و حتی دبیرستان قرار می گرفت. چون مطمئنم بچه ها هم به خوندن این نوع داستان ها گرایش دارند. و معلم خیلی زیبا می تواند نکات آموزنده را به دانش آموزان تفهیم کند.
صداو سیما هم می تونه خیلی خوب در ترویج فرهنگ کتاب خوانی در میان کودکان نقش داشته باشه. برنامه کودک نمی بینم و نمی دونم که صدا و سیما در این زمینه تلاشی داره یا نه !
طبقه بندی: داستان، کودک، حکمت آمیز، آموزنده
هفته قبل تلویزیون با دانش آموزی مصاحبه کرد که بر اثر ضربه ای که ناظم مدرسه بر سرش وارد کرده بود دچار حادثه از ناحیه سر شده بود. آقا مهدی گل ما خواهر زاده ی دوازده ساله ام با دیدن این مصاحبه بهم گفت: خاله تو هم وقتی عصبانی میشی شاگردانت را میزنی؟
گفتم : نه خاله جون. کتک زدن اصلا کار درستی نیست.
گفت: ولی همه ی معلم های ما بچه ها را کتک می زنند. خصوصا اونهایی که بی تربیت و شیطون هستند و درسشون ضعیفه زیاد کتک می خورند.
گفتم: معلم حق نداره شاگردش را بزنه.
گفت: ولی کتک زدن تو مدرسه ما یه امر کاملا عادیه و هیچ کسی هم تعجب نمی کنه. تازه یکی از معلم هامون همون جلسه اول که اومد گفت هر کسی بیماری قلبی ، ناراحتی کلیوی و ... داره همین جلسه اول بیاد بهم بگه که وقتی کتکش میزنم به اون قسمت های حسّاس نزنم وگرنه اگه طوریش بشه من مسؤولیت نمی پذیرم.
راستش وقتی خواهر زاده ام این حرف را زد نمی دونستم بخندم یا گریه کنم ، آخه مگه میشه یه معلم اینقدر راحت به خودش اجازه بده بچه های مردم را کتک بزنه ؟ کسی که اعصاب نداره چطور معلم شده ؟!
شنیده بودم قدیم الأیام در مکتب خانه ها بچه ها را فلک می کردند ولی فکر می کردم در عصر حاضر فرهنگ ایرانی اونقدر بالا رفته باشه که یک معلم رسمی آموزش و پرورش بدونه حق کتک زدن شاگردش را نداره و برای تنبیه شاگردانش باید از روش های روانشناسی نوجوان استفاده کنه نه ضربه به سر و دست و پا و کلیه های بچه ی دوازده سیزده ساله.
واقعا قشر فرهنگی ما باید اینگونه بچه های ما را تربیت کنند؟ آیا کتک زدن توسط معلم نتیجه ای جز ترویج پرخاشگری و آموزش خشونت به دانش آموزان داره؟
خیلی ها می گویند باید ببینی این بچه ها چطور روی اعصاب ما راه می روند. صبر و تحمل هم اندازه ای داره. بعضی جاها لازمه کتک بزنیم یا فحش و ناسزایی نثار شاگرد کنیم.
من خودم یک معلم هستم و با شیطون ترین و گاهی اوقات متأسفانه بی ادب ترین بچه ها هم سر و کار داشتم و دیده ام که بعضی بچه ها واقعا گاهی اوقات کنترلشون دشواره ولی هیچ وقت حتی ذهنم به سمت اینکه حرف زشت و نامربوطی به شاگردانم بزنم نرفته چه برسه به کتک زدنشون. دعواشون کردم ولی نه با الفاظ زشت. هیچ وقت به شاگردانم توهین نکرده ام و آنها را تحقیر نکرده ام. حتی چندین مورد پیش اومده که شاگردی با من بد رفتار کرده ولی همون روز اومده و ازم عذرخواهی کرده و بعد از اون یکی از بهترین شاگردانم شده.
مدرسه خانه ی دوم بچه های ماست که باید در اون احساس آرامش کنند و از اون فراری نباشند. در کنار خانواده ، فضای پاک مدرسه و معلم ها مهمترین نقش را در تربیت نسل آینده ی کشورمان دارند. به همین دلیل است که می گویند معلمی شغل انبیاء است.
یک معلم خیلی باید مراقب رفتار و اخلاقش باشه چون خیلی از دانش آموزان او را الگوی رفتاری خود قرار می دهند.
