پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ جمعه 87 مهر 26 توسط فاطمه ایمانی | نظر

حدود یک سال و نیم از افتتاح پیاده تا عرش می گذرد. در این مدت بیش از صد پست اینجا گذاشتم ولی آنها که ماندگار ماند و حذف نشد همین نود و نه پستی است که در  قسمت آرشیو مطالب وبلاگ می بینید.

و امروز قرار است صدمین پست وبلاگم را بنویسم.

تصمیم را بر این گذاشتم که در صدمین پست وبلاگم اعتراف نامه ای بنویسم.

می خواهم اعتراف کنم ...


ادامه مطلب...


نوشته شده در تاریخ جمعه 87 مهر 12 توسط فاطمه ایمانی | نظر

شهید محمدرضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد ولی چون سنّش کم بود قبولش نمی کردند. بالأخره یک روز خودش شناسنامه اش را یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید.
وقتی به مادرش گفت می خواهم به جبهه بروم ، مادرش گفت: من نمیگم نرو ، اما تو هنوز بچه ای ، پدر که نداری من را تنها نذار. محمد رضا گفت: مادر من کی هستم. خدا با شماست.
دفعه ی آخری که راهی جبهه بود نوزده سالش بود ، کلی شیرینی و انگشتر و تسبیح خریده بود. مادر به او گفت: مادر چرا این چیزها را خریدی ؟ فردا زندگی میخوای. خونه میخوای. گفت: مادر خانه من یک متر جاست که آماده هم هست. نه آهن میخواد و نه سفید کاری.
بعد هم یک بیت شعر خواند:
خوش آن روزی که در سنگر بمیرم / نه آن روزی که در بستر بمیرم
وسایلش را برداشت و رفت.
چند شب بعد از شب عملیات مادرش خوابی می بیند. مادر می گوید خواب دیدم که محمد رضا با لباس سبزی از در وارد شد. گفتم: مادر جان چرا به این زودی آمدی؟ گفت: آمدم شما را از چشم به راهی در بیاورم. باید زود برگردم.
شب بعد نیز مادر دوباره خواب محمدرضا را دید. خواب دید محمد رضا با یک دسته گل بزرگ وارد خانه شد. اما همین که به جلوی مادر رسید و دسته گل را زمین گذاشت حالت بقچه مانند شد. محمد رضا به مادر گفت: مادر برایت هدیه آوردم.
بعد از این خواب ها بود که خانواده محمد رضا متوجه شدند در شب عملیات کربلای 4 تیر به شکم محمد رضا خورده و مجروح شده. همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند و همانجا مانده بود. فردا صبح که رفته بودند او را بیاورند ، او را پیدا نکرده بودند.
بعدها خانواده فهمیدند که محمد رضا را اسیر کرده اند. یازده روز در اسارت زنده بوده و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده و همانجا در کربلا دفنش کرده اند.
به نقل دوستانش وقتی او را اسیر می کنند ، می گویند که به امام توهین کن و او با همان حال زخمی می گوید: مرگ بر صدام. آنها نیز با لگد به دهان او می کوبند و دندانش می شکند.
وقتی بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود ، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم !
مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا ، حاج حسین کاجی به من گفت: « شما می دانید چرا بدن او سالم است؟ » گفتم: « از بس ایشان خوب و با خدا بود. »
ولی حاج حسین گفت: « راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد ؛ مداومت بر غسل جمعه داشت ؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد ، ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت. »
شهید شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد و من چند ماه پس از خاکسپاری آن بزرگوار از طریق خواهر یکی از دوستان آن شهید با ایشان آشنا شدم.
وقتی می گویم شهید شفیعی با تمام وجودم به این عبارت ایمان قلبی دارم. ایشان در حقم برادری بزرگی کردند که هرگز فراموش نخواهم کرد.


تصویر شهید شفیعی پس از گذشت شانزده سال از شهادتش:



روحش شاد.



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87 مهر 3 توسط فاطمه ایمانی | نظر

من نمی دانم کجای ایران اسلامی ما در هفته ی دفاع مقدس پایکوبی راه انداخته اند و جشن گرفته اند که بعضی ها اینچنین درباره اش می نویسند!

آیا یاد کردن از حماسه های رزمندگان در طول هشت سال دفاع مقدس و زنده کردن یاد و خاطره ی شهدای عزیزمان که تمام زندگیمان و آسایش کنونی مان را مدیون آن بزرگواران هستیم ، جشن و پایکوبی به حساب می آید؟!!!

آیا آگاه کردن نسل جوانمان که آن دوران را لمس نکرده اند از اتفاقاتی که در طول آن هشت سال رخ داده جرم است؟!

دیده ام عزیزان نوجوانی را که هنگام بازدید از یک نمایشگاه دفاع مقدس چقدر سؤال در ذهنشان نقش بسته.

اصلا مگر می شود نسبت به گذشته ی خود بی خیال شد. آن هم گذشته ای که اگر نبود معلوم نبود چه بر سرمان می آمد! نهایتش این بود که یک چیزی مثل عراق امروز می شدیم دیگر!

چگونه است که کشور های غربی بعد از این همه سال برای نوادگان بازماندگان جنگ های جهانی اول و دوم بزرگداشت برگزار می کنند ولی ما هنوز دو دهه از تاریخ درخشان دفاع سلحشورانه ی جگر گوشه هایمان نگذشته می خواهیم آن را در خاک دفن کنیم؟

چرا همین که به موضوع ارزشهای دینی مان می رسیم تیر و ترکش ها به سمت مان نشانه می رود و محکوم می شویم؟! چرا بعضی ها تمام سعی خود را می کنند که دفاع هشت ساله ما را فقط به میهن دوستی رزمندگان خلاصه کنند و هیچ تمایلی ندارند حرف از ایمان و تقوای خالصانه ی دلاورانمان به میان بیاید؟!

هیچ کس از تجهیزات و نیروهایی که مقابل ما صف کشیده بودند بی خبر نیست. خیلی راحت می توان آمار و ارقام را بدست آورد. آیا اگر توکل به خدا و توسل به ائمه ی اطهار علیهم السلام و ایمان و شهادت طلبی بچه های ما نبود می توانستیم در مقابل آن همه امکانات دشمن تا دندان مسلح مقاومت کنیم و پیروز میدان شویم؟

ما شکست نخوردیم. این را به آنهایی که داعیه دار شکست دفاع مظلومانه ی ما هستند می گویم. شکست را آنهایی خوردند که می خواستند دور روزه صدایشان را از تهران به گوش جهانیان برسانند. شکست را آنهایی خوردند که تمام محاسباتشان برای اشغال کشور ایران اشتباه از کار در آمد.

زمان جنگ تحمیلی وقتی حضرت امام خمینی قدس سره شریف فرمودند این جنگ یک نعمت است خیلی هایمان مفهومش را درک نکردیم. با خود می گفتیم کجای این جنگ نعمت است؟ مگر می شود این همه بدبختی و مشکلات را نعمت دانست؟! ولی الان خیلی خوب می فهمیم که واقعا دوران جنگ تحمیلی یک نعمت بود و فقط آنها که آن زمان را درک کردند می توانند پی به آن ببرند.

حرف زیاد دارم ولی الحمدلله دوستان خیلی خوب در این باره صحبت کرده اند.

لینک های مرتبط:

آیا بدن های پاره پاره بزرگداشت نمی خواهند؟! / آهستان

جنگ و صلح در قاموس مجاهدان و عافیت طلبان / واژگون

چگونه مدعیان روشنفکری چاره ای جز مغالطه ندارند ؟! / منبر نت

جنگ تحمیلی دشمنان و دفاع مقدس ما / فصل آگاهی




نوشته شده در تاریخ جمعه 87 شهریور 29 توسط فاطمه ایمانی | نظر

 امشب یه شب مهمّه. امشب شب قدره. امشب شب انتخاب شدنه.

امشب خدای متعال بعضی ها را برای کارهای بزرگ خوب انتخاب می کنه و بعضی ها را برای کارهای بزرگ بد.

امشب قراره منتخب بشیم. قراره معرفی بشیم برای انجام کاری در سال آینده.

امشب قراره یه سری تقدیرات عالم به دست ما رقم بخوره.

امشب بحث بخشیده شدن و غفران نیست. تو به محض اینکه بلند شدی و گفتی امشب برم مجلس احیاء با خدا حرف بزنم، خدای متعال تو را می بخشه. همون قدمی که تو بر می داری یعنی توبه.

خدا کارش بخشیدنه. رحمت خدا واسعه است. هر شب دیگه ای هم از خدا طلب بخشش کنی تو را می بخشه.

اهمیت امشب خیلی بیشتر از این حرف هاست. به خاطر اهمیت امشبه که خدای متعال شما را دعوت می کنه. اهمیت امشب مال انتخاب امشبه.

خدا امشب میگه بنده ی من گروهت را انتخاب کن. میخوای سال آینده تحت پرچم کی باشی؟

امشب کجایی هستی؟ مرامت به کدوم سمت و سو حرکت می کنه؟ به همون انتخاب خدای متعال برات انتخاب می کنه.

امشب خدای متعال قراره بعضی از کارهای عالم را به تو بسپاره. خودت را برای کدوم کار آماده کردی؟

یه نگاهی به خودت بنداز . یه گواهی از دل خودت بگیر خودت گروه خودت را انتخاب کن. بگو خدایا من باید تو این گروه برم.

چیکار کنیم که خدا امشب خوب انتخابمون بکنه؟

امشب تو انتخاب قشنگی بکن . هر چی انتخاب بکنی خدای متعال بر اساس همون برات انتخاب میکنه. تو چی از خدا میخوای امشب؟

به وسعت این شب نگاه بکن. به انتخابت هم نگاه بکن . ببین این انتخابی که میخوای بکنی به وسعت امشبه؟ این انتخاب را می شد در شب های دیگه هم کرد؟

انتخاب تو سقفش به دنیا میرسه و ختم میشه یا انتخاب تو به عالم دیگر سرایت می کنه. انتخاب تو مال دل خودته یا انتخابت مال دل امام زمانه؟

انتخابت از چه جنیسه؟ خدا از همون جنس انتخابت بکنه.

چی میخوای از خدا امشب؟

دنیا می خوای؟

اینو که خدای متعال می فرماید هر شب دیگه ای هم می اومدی بهت می دادم.

چرا امشب اومدی؟ چی میخوای امشب؟

به خدا میگی خدایا این قفس من را رنگ بکن؟! قفل قفس من را عوض کن، یه چیز دیگه میخوام ؟ قفس من را یه کمی بزرگتر بکن؟

یا میگی خدایا در قفس را باز کن.  دارم خفه میشم تو این دنیا.

به رنگ و لعاب این قفس امشب میخوای دل ببندی یا به باز شدن درش؟

خدایا امشب در قفسمون را باز کن . می خواهیم به سمت تو پرواز بکنیم . می خواهیم در ملکوت تو اوج بگیریم.

خدایا دیگه طاقت این زندان را نداریم . هر چقدر این زندان زیباتر بشه دل ما تاریکتر میشه . دل ما تنگ تر میشه.

خدایا ما دیگه طاقت این دنیا را نداریم.

خدایا دنیا دیگه جایی رو نداره من نگاه بکنم. ملکوت آسمان ها را به من نشان بده.

چی بگیم به خدا؟ بگیم مرگ ما را برسون. نه هیچ کسی حق نداره در محضر خدا بگه مرگ من را برسون. تو وظیفه داری عذاب دنیا را تحمل بکنی.

امشب چیزی از خدا طلب کن که زندگی ت را تا ابد برات بیمه بکنه.

امشب در تمام اون غمها و درد ها و هم همه های وجودت زیر قرآنی که خدا را داری بهش قسم میدی، زیر لبت آروم زمزمه کن

اللّهم ارزقنا شفاعة الحسین یوم الورود. اللّهم ارزقنا شهادة فی سبیلک و فی سبیل المهدی.

*********************************

خدایا !!!

ما امشب نیومدیم که خودمون انتخاب بکنیم. اگه انتخاب به خودمون باشه که همه مون باید بریم تو گروه نفس. کسی برای امام زمان باقی نمی مونه.

امشب تکیه به فضل و کرم تو دادیم. من اگه خودم بخوام برای خودم تصمیم بگیرم که بله. هر چی نگاه به دلم می کنم می بینم آلوده ام. وقتی گناهانم یادم میاد اینا رو اگه تو بر ملا بکنی ...

فقط خدا جون امشب اومدم بگم نمیخوام برم تو دسته ی شیطان.

خدایا .... انتخاب نکن... صبر کن ... ننویس ... هنوز تا سحر وقت هست ... من تازه دارم باهات حرف می زنم.

خدایا من نمی خوام برای شیطان صرف بشم. من نمی خوام برای شیطان هزینه بشم. خدایا تو واسه چی امشب من را دعوت کردی؟ من هنوز حرف دارم.

پ.ن:

بخش هایی از سخنرانی زنده یاد حاج آقا ابو القاسمی پور در شب قدر آخرین ماه رمضان زندگیشون در این دنیا.




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 87 شهریور 26 توسط فاطمه ایمانی | نظر

 میلاد کریم آل البیت ، امام مهربانی ها ، امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد.

در آیین اسلام قانون واحدی به نام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصی دستور می دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد برای پیشبرد هدف مؤثر نباشد ، از در صلح وارد شوند. در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هر دو صحنه جنگ و صلح را مشاهده می کنیم.

بنابراین همانطور که پیامبر اسلام صلوات الله علیه و آله و سلّم بر اساس مصالح عالی تری که احیانا آن روز برای عده ای قابل درک نبود ، موقتا با دشمن کنار آمد ، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام نیز که از جانب خداوند ، رهبر و پیشوای دینی بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهی داشت ، با دور اندیشی خاصی صلح جامعه اسلامی را در عدم ادامه ی جنگ تشخیص داد.

امام حسن علیه السلام در واقع صلح نکرد ، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنی اوضاع و شرایط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعی به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسأله ضروری بر امام تحمیل شد.

از نظر سیاست خارجی آن روز جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود ؛ زیرا امپراطوری روم شرقی که ضربت های سختی از اسلام خورده بود ، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت مؤثر و تلافی جویانه ای بر پیکر اسلام وارد کند.

وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن علیه السلام و معاویه در  برابر یکدیگر ، به سران روم شرقی رسید ، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق بخشیدن به هدف های خود را به دست آورده اند ، لذا با سپاهی عظیم عازم حمله به کشور اسلامی شدند تا انتقام خود را از مسلمان بگیرند.

آیا در چنین شرایطی شخصی مثل امام حسن علیه السلام که رسالت حفظ اساس اسلام را به عهده داشت، جز این راهی داشت که با قبول صلح ، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، و لو آنکه به قیمت فشار روحی و سرزنش های دوستان کوته بین تمام شود ؟

اگر جنگ میان نیروهای امام حسن و معاویه در می گرفت ، کسی که پیروز می شد ، امپراطوری روم شرقی بود نه امام حسن علیه السلام و نه معاویه!! ولی این خطر با تدبیر و دوراندیشی و گذشت امام برطرف شد.

از نظر سیاست داخلی مهمترین موضوعی که به چشم می خورد ، فقدان جبهه ی نیرومند و متشکل داخلی است، زیرا عراق و مخصوصا مردم کوفه ، در عصر حضرت مجتبی علیه السلام نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشکل و هماهنگی و اتحاد.

جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگ های توأم با تلفاتی که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهای ارتش معاویه و نیروهای امیر المؤمنین علیه السلام در عراق و حجاز و یمن در گرفت ، در میان یاران امام علی علیه السلام یک نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متارکه ی جنگ ایجاد کرد، از طرف دیگر جنگ آنان با بیگانگان نبود بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که اینک در جبهه ی معاویه مستقر شده بودند.

سپاه امام حسن علیه السلام فاقد یکپارچگی و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن بود. به همین دلیل به خاطر عدم هماهنگی و چند دستگی سپاه امام و از سوی دیگر در اثر توطئه های خائنانه معاویه ، نیروهای نظامی حضرت پیش از آغاز جنگ و بدون برخورد نظامی از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام علیه السلام پراکنده شدند ، امام نیز به ناچار از جنگ خود داری نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد.

منبع: کتاب « سیره پیشوایان » ؛ نوشته: مهدی پیشوایی _ با مقدمه استاد جعفر سبحانی.

 

پ.ن:

راستش نمی دونم چرا امام حسن مجتبی علیه السلام اینقدر مظلوم هستند که هنوز هم بعضی ها تفکرات جاهلانه ای نسبت به صلح متدبرانه حضرت دارند.




نوشته شده در تاریخ جمعه 87 شهریور 22 توسط فاطمه ایمانی | نظر

بگو آقا جون ، یا بن الحسن

من یه ماهه دارم روزه میگیرم. انقدر دارم اذیت میشم. قربون تو برم که تمام سال را برای خدا روزه میگیری. آقا جون راستی تو چی میخوری؟

تو سفره افطار که میشینی بگو یا بن الحسن تو کجا نشستی ؟ داری چی میخوری؟ تو هم از این غذای گوارایی که میخوام من بخورم تو هم میخوری؟ نه که نون خالی سر سفرته پسر علی ! من دارم همینجوری بهترین غذاها را میخورم. آخه به منم میگن شیعه؟!

رابطه ات را با خدا درست میکنی.

آقا جون ، کاش که من مطمئن می شدم با شکم سیر سر رو بالش میذاری یه خورده آرامش پیدا میکردم.

آقا جون ، پسر فاطمه! تمام اضطراب زندگی من اینه که نمی دونم تو چه جوری داری زندگیت را سپری میکنی؟ خوشی؟ حالت خوبه ؟ خوش میگذره آقا ؟ ما که بی تو داریم خوش می گذرونیم آقا ! تو دلت برا ما تنگ میشه ، ما دلتنگ تو نمیشیم. تو هوای ما را داری ، ما هوای تو را نداریم.

چه قشنگه اون بنده ای که ماه رمضون تو سفره افطار یه دفعه می بینن اشکاش جاریه. میگن آقا چته؟ میگه دلم برا آقام تنگه نمی دونم داره چیکار میکنه الان.

آخه تو مگه دیدیش که دلت براش تنگه؟ خوب باشه آقامه. دلواپسشم. چی میخوره الان؟ چجوریه؟

سحر های ماه رمضان که بلند میشه ، میخواد سحری بخوره برمیگرده میگه آقا تو داری مشکلات همه ی شیعیان را رفع میکنی. الان کجایی فدات بشم؟ کجا بیتوته کردی داری با خدا مناجات می کنی؟

حرف زدن با امام زمان ، رابطه را با امام زمان درست میکنه ماه رمضان.

همه ی مشکلات جسم را میذاره کناری. مشکلات روح را یکی یکی میاره در مقابلت. تو باید به این مشکلات رسیدگی بکنی.

ای نفس ، یه عمری دنبال خودت بودی. برای خودت خوردی. برای خودت آشامیدی. یه ماه برای خدا زندگی کن. رابطه ت را با خدا درست میکنی.

یا صاحب الزمان!

پ.ن:

کلام زنده یاد حاج آقا ابو القاسمی پور اونقدر شیواست که دیگه جایی برای دل نوشته های من ناچیز باقی نمی مونه.

برای ذخیره کلیپ صوتی متن فوق روی لینک زیر کلیک راست کنید و گزینه save target as  را انتخاب کنید.

http://data.roozevasl.com/aftab/sound/r2.wma

 




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 87 شهریور 10 توسط فاطمه ایمانی | نظر

1 ـ خود انسان ماه را ببیند.

2 ـ عده ای که از گفته ی آنان یقین پیدا می شود بگویند ماه را دیده ایم و همچنین هر چیزی که بواسطه ی آن یقین پیدا شود.

3 ـ دو مرد عادل بگویند که در شب ماه را دیده ایم.

4 ـ سی روز از اول شعبان بگذرد ، اول رمضان ثابت می شود و سی روز از اول رمضان بگذرد اول شوّال ثابت می شود.

5 ـ حاکم شرع حکم کند که اول ماه است. ( 1 )

چند مسأله:

1 ـ اول ماه با پیشگویی منجّمان ثابت نمی شود ولی اگر انسان از گفته ی آنان یقین پیدا کند باید به آن عمل کند. ( 2 )

2 ـ بلند بودن ماه یا دیر غروب کردن آن ، دلیل نمی شود که شب پیش، شب اول ماه بوده است. ( 3 )

3 ـ اگر در شهری، اول ماه ثابت شود، برای مردم شهر دیگر فایده ندارد؛ مگر آنکه آن دو شهر به هم نزدیک باشند یا انسان بداند که افق آن ها یکی است. ( 4 )

4 ـ روزی را که انسان نمی داند آخر رمضان است یا اول شوّال، باید روزه بگیرد ولی اگر پیش از مغرب بفهمد که اول شوّال است باید افطار کند. ( 5 )

5 ـ اگر حاکم شرع حکم کند که اول ماه است ، کسی هم که از او تقلید نمی کند باید به حکم او عمل کند ولی کسی که می داند حاکم شرع اشتباه کرده است نمی تواند به حکم او عمل کند. ( 6 )

پ.ن:

1 ) توضیح المسائل ـ م 1730

2 ) توضیح المسائل ـ م 1732

3 ) توضیح المسائل ـ م 1733

4 ) توضیح المسائل ـ م 1735

5 ) توضیح المسائل ـ م 1737

6 ) توضیح المسائل ـ م 1731

منبع: سایت آفتاب

لینک مرتبط: مسأله ای به نام استهلال ( اگه این لینک را نخواندید حتما بخوانید که ضرر نمی کنید. )




طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.